کد مطلب:50518 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:177

اصل تفکر











راه تربیت آدمی، راهی است كه از فكر می گذرد، زیرا انسان موجودی است متفكر یعنی با اندیشه زندگی می كند و با به كار گرفتن فكر خود سیر می نماید و هر سود و زیانی كه

[صفحه 267]

می بیند از راه افكار و اندیشه هایش است كه بهره مند یا متضرر می شود و از همین راه به سعادت و شقاوت می رسد. بنابراین توجه به تفكر صحیح و تربیت فكری اساس سلوك به سوی كمال مطلق است. پس باید همه ی امور تربیتی، اموری مبتنی بر اندیشه ی صحیح باشد و از راه فكر آدمی را متوجه سود و زیان و صلاح و فسادش نمود تا بر اساس تفكر دریابد و به شوق رسد و به حقیقت گرایش یابد و بر اساس تفكر از بدی و تباهی دوری گزیند.[1] .

تفكر صحیح كلید هدایت آدمی و مبدا بصیرت و بینایی و وسیله ی كسب علوم و معارف و حقیقت زندگی انسانی است.[2] .

«آنچه در اسلام درباره ی بزرگداشت تفكر و انگیختن مردمان بر آن دیده می شود، در دیگر ادیان و نظامهای اجتماعی و برنامه ریزیهای انسانی، در عرصه ی پرورش و آموزش دیده نمی شود. در اسلام اندیشه ی یك ساعت بهتر از عبادت یك سال دانسته شده:

«فكر ساعه خیر من عباده سنه.»[3] .

اندیشه ی یك ساعت بهتر از عبادت یك سال است.

و اندیشیدن، زندگی دل و حیات قلب خوانده شده است:

«التفكر حیاه قلب البصیر.»[4] .

اندیشیدن، زندگی دل بینا است (دلی كه نیندیشد مرده است).

آدمی برای رشد كردن اندامها و نیروهای بدنی خود به غذا خوردن و ورزش نیازمند است، ولی امری مهمتر و بزرگتر نیز هست كه اساس حیات انسانی به شمار می رود. و آن چیزی جز پروردن نیروهای باطنی و دریافتهای قلبی نیست. پس بر آدمی واجب است كه تمام كوشش خود را برای پرورش دادن این نیروهای باطنی به كار اندازد و در این باره تلاش كند.

و این رشد درونی، جز از طریق به كار انداختن فكر و ورزش باطنی و مداومت بر آن حاصل نمی شود. بنابراین، اندیشیدن امری حیاتی است برای انسان و مایه ی رشد و نمو عقلی او است و خود وسیله ای است برای كامیاب شدن از لذت دركها و معرفتهای تجربی.

[صفحه 268]

و از این راه استعدادهای آدمی از مرحله بالقوه به مرحله ی بالفعل انتقال پیدا می كند. و همین امر اساس فراهم آمدن آن پیشرفت است كه از انسان در زندگی بر این سیاره انتظار می رود.

و اندیشه، پیوسته همچون شعله ی درخشانی است كه راه آدمی را در زندگی كنونی و بعدی روشن می كند و راهنمایی است كه انسان را برای برداشتن دشواریها از پیش پای خود و حل كردن مسائل و از بین بردن مشكلات یاری می دهد. فكر كردن كلید هر خیر و بركت است و همچون آینه ای صاف و پاك است برای دركها و دریافتها.»[5] .

بیان امیرمومنان علی (ع) در این باره زیباترین تعبیر است:

«الفكر مراه صافیه.»[6] .

اندیشه آیینه ای پاك است.

در منظر امام علی (ع) اندیشیدن چنان والاست كه درباره ی آن فرموده است:

«لا علم كالتفكر.»[7] .

هیچ دانشی همسان تفكر نیست.

علمی كه از راه اندیشیدن به دست می آید، علمی ارزشمند است و تاكید بر محفوظات در تعلیم و تربیت، انسان را از شكوفایی حقیقی بازمی دارد و علم تقلیدی و نه علم تحقیقی به بار می آورد كه وبال آدمی و قالبی بیش نیست.


علم تقلیدی وبال جان ماست
عاریه ست و ما نشسته كان ماست[8] .


از محقق تا مقلد فرقهاست
كین چو داوودست و آن دیگر صداست[9] .

حكایت تربیتی كه همت خود را در جهت باروری درست اندیشه ها به كار نمی گیرد و متربیانی مقلد و نه محقق تربیت می نماید، حكایت آن صوفی است كه پس از سفری دراز به خانقاهی رسید و خر خود را به آخور برد و بست تا آب و علف داده شود و خود نزد دیگر صوفیان رفت. آن صوفیان كه سخت فقیر و گرسنه بودند تصمیم گرفتند خر او را

[صفحه 269]

بفروشند و از بهای آن مجلسی بیارایند و شكمی از عزا درآورند. پس خر فروخته شد و مجلس آراسته گردید. طعامهای رنگارنگ خوردند و از شادی ولوله و غوغایی به پا كردند تا آنجا كه از شدت پایكوبی و رقص و سماع گرد و غباری شدید برخاست و با دود مطبخ آمیخت و همه ی فضا را در برگرفت. صوفی بی خبر نیز همراه دیگر صوفیان به شادی و پایكوبی می پرداخت و از آنان نیز گرمتر می گرفت. در اواخر این مجلس طرب، مطرب قطعه ی آهنگین را با ضربی سنگین آغاز كرد و چنین خواند: «خر برفت و خر برفت و خر برفت.». صوفیان نیز همه با این دم جدید هماواز شدند و شروع به خواندن كردند و صوفی مسافر و بی خبر هم با آنان همراه شد و بیش از دیگران شور به خرج داد و با همه ی وجود سرود خر برفت سر داد و پای افشاند. این شادی تا صبح ادامه یافت و بامدادان صوفیان وداع كردند و در پی كار خویش رفتند. صوفی مسافر به آخور رفت تا بار و بنه ی خویش بر خر نهد و راهی سفر شود اما خر خویش نیافت. گمان كرد خادم خانقاه خر او را برای سیراب كردن به چشمه برده است. اما چون خادم آمد و خری با خود نیاورد، خر خویش از او طلب كرد. خادم ماجرا باز گفت. صوفی مسافر اعتراض كنان گفت كه چرا مرا آگاه نكردی؟ خادم گفت: دیشب هر چه تلاش كردم كه تو را آگاه سازم، تو چنان مشغول دم گرفتن و خواندن و پایكوبی بودی كه اعتنایی نكردی و از همه با ذوق و شوق و حرارت و قوت بیشتری می خواندی: «خر برفت و خر برفت و خر برفت». پس صوفی مسافر به زیان تقلید خود پی برد و با اندوه و حسرت بر آن لعنت نمود.


صوفیی در خانقاه از ره رسید
مركب خود برد و در آخر كشید


صوفیان تقصیر بودند و فقیر
كاد فقر ان یعی كفرا یبیر[10] .


ای توانگر كه تو سیری، هین مخند
بر كژی آن فقیر دردمند


از سر تقصیر آن صوفی رمه
خر فروشی درگرفتند آن همه


كز ضرورت هست مرداری مباح
پس فسادی كز ضرورت شد صلاح


هم در آن دم آن خرك بفروختند
لوت[11] آوردند و شمع افروختند


ولوله افتاد اندر خانقه
كامشابان لوت و سماعست و شره


و آن مسافر نیز از راه دراز
خسته بود و دید آن اقبال و ناز

[صفحه 270]

صوفیانش یك به یك بنواختند
نرد خدمتهای خوش می باختند


لوت خوردند و سماع آغاز كرد
خانقه تا سقف شر پر دود و گرد


دود مطبخ، گرد آن پا كوفتن
ز اشتیاق و وجد جان آشوفتن


گاه دست افشان قدم می كوفتند
گه به سجده صفه را می روفتند


چون سماع آمد ز اول تا كران
مطرب آغازید یك ضرب گران


خر برفت و خر برفت آغاز كرد
زین حراره جمله را انباز كرد


زین حراره پایكوبان تا سحر
كف زنان، خر رفت و خر رفت ای پسر


از ره تقلید آن صوفی همین
خر برفت آغاز كرد اندر حنین


چون گذشت آن نوش و جوش و آن سماع
روز گشت و جمله گفتند الوداع


خانقه خالی شد و صوفی بماند
گرد از رخت آن مسافر می فشاند


رخت از حجره برون آورد او
تا به خر بندد آن همراه ی جو


تا رسد در همرهان، او می شتافت
رفت در آخر، خر خود را نیافت


گفت آن خادم به آبش برده است
ز آنكه خر دوش آب كمتر خورده است


خادم آمد، گفت صوفی خر كجاست؟
گفت خادم ریش بین، جنگی بخاست


گفت من خر را به تو بسپرده ام
من تو را بر خر موكل كرده ام


از تو خواهم آنچه من دادم به تو
باز ده آنچه فرستادم به تو


گفت من مغلوب بودم، صوفیان
حمله آوردند و بودم بیم جان


گفت گیرم كز تو ظلما بستدند
قاصد خون من مسكین شدند


تو نیایی و نگویی مر مرا
كه خرت را می برند ای بی نوا؟


گفت والله آمدم من بارها
تا تو را واقف كنم زین كارها


تو همی گفتی كه خر رفت ای پسر
از همه گویندگان با ذوق تر


بازمی گشتم كه او خود واقفست
زین قضا راضیست، مردی عارفست


گفت آن را جمله می گفتند خوش
مر مرا هم ذوق آمد گفتنش


مر مرا تقلیدشان بر باد داد
كه دو صد لعنت بر آن تقلید باد[12] .

آدمی جز به تفكر به بینایی و راهیابی دست نمی یابد و جز به اندیشه ی صحیح از فروافتادن در دامها و گمراهی در امان نمی ماند. امیرمومنان علی (ع) در وصیتنامه ی تربیتی

[صفحه 271]

خود به فرزندش حسین (ع) فرموده است:

«من تفكر ابصر.»[13] .

آن كه بیندیشد بینا می شود.

و نیز در ضمن خطبه ای در موعظه فرموده است:

«فانما البصیر من سمع فتفكر و نظر فابصر و انتفع بالعبر، ثم سلك جددا واضحا یتجنب فیه الصرعه فی المهاوی و الضلال فی المغاوی.»[14] .

بینا كسی است كه شنید و اندیشید و دید و به دل بینا گردید و از آنچه مایه ی عبرت است سود گزید، سپس راهی روشن را سپرد و از افتادن در پرتگاهها و گم شدن در كوره راهها دوری كرد.

زمینه ی رشد و تعالی آدمی جز به تفكری راهیاب فراهم نمی شود، زیرا به تفكر است كه نیك و بد امور دریافت می شود و اصلاح زندگی این جهانی و سعادت اخروی سامان می یابد. سخنان امام علی (ع) در این باره كاملا روشنگر است:

«فكر المرء مراه تریه حسن عمله من قبحه.»[15] .

اندیشه ی آدمی آیینه ای است كه نیك و بد كارش را به او می نماید.

«الفكر یهدی.»[16] .

اندیشیدن راه می نماید.

«الفكر رشد.»[17] .

اندیشیدن مایه ی رشد است.

«الفكر یهدی الی الرشاد.»[18] .

اندیشیدن به راه راست رهنمون می شود.

«فكرك یهدیك الی الرشاد و یحدوك علی اصلاح المعاد.»[19] .

اندیشیدن تو را به راه راست رهنمون می شود و به درست كردن كار معاد برمی انگیزد.

[صفحه 272]


صفحه 267، 268، 269، 270، 271، 272.








  1. ر. ك: عبدالله جوادی آملی، تفسیر موضوعی قرآن، چاپ اول، مركز نشر فرهنگی رجاء، 1374 -1363 ش. ج 4 ، صص 96 -95.
  2. ر. ك: محمد بن مرتضی المدعو ملا محسن الفیض الكاشانی، المحجه البیضاء فی تهذیب الاحیاء، صححه و علق علیه علی اكبر الغفاری، الطبعه الثانیه، دفتر انتشارات اسلامی، ج 8، ص 193.
  3. حدیث نبوی: مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه، المنسوب الی الامام الصادق (ع)، موسسه الاعلمی للمطبوعات، بیروت، 1400 ق. ص 114، بحارالانوار، ج 71، ص 326.
  4. حدیث علوی: الكافی، ج 1، ص 28.
  5. الحیاه، ترجمه، ج 1، صص 347 -346.
  6. نهج البلاغه، حكمت 365 و 5.
  7. همان، حكمت 113.
  8. مثنوی معنوی، دفتر دوم، ص 277.
  9. همان، ص 213.
  10. یعنی نزدیك است كه فقر به كفری كشد كه نابود كننده است. این سخن اشاره است به حدیث مشهور نبوی «كاد الفقر ان یكون كفرا.» (نزدیك است كار فقر به كفر كشد). الكافی، ج 2، ص 307، الخصال، ج 1، ص 12.
  11. «لوت» طعام لذیذ است. فرهنگ معین، ج 3، ص 3642.
  12. مثنوی معنوی، دفتر دوم، صص 215 -214.
  13. نهج البلاغه، نامه ی 31.
  14. همان، خطبه ی 153.
  15. شرح غررالحكم، ج 4، ص 415.
  16. همان، ج 1، ص 15.
  17. همان، ص 31.
  18. همان، ص 172.
  19. همان، ج 4، ص 415.